همه پديده ها به تو ختم مي شوند و وجود تو يک وجود مسلط است. در مقايسه با ديگر حيوانات تو بر روي دو پا ايستاده اي و آنها چهارپا هستند. آنها در دست تو هستند. آنها به تو ختم شده اند، پس چطور مي شود که تو دوباره به آنها ختم شوي و رجعت تو به سوي آنها باشد؟
اين بينش را، حتي همان روستايي، همان عوام الناسي که ما از آنها دست شسته ايم،به دست آورده اند و ابوذر و بلال و سلمان شده اند. ابوذرهايي که از خط بهره مند نبودند، از يک چنين بينشي برخوردار بودند و شروع "حرکت" نيز از چنين بينشي است که عظمت انسان در بينش اوست، نه دانش او.
متنش دلنشين بود.نوا هم دلنشين بود.
اما کاش رنگ قلم هم به دلنشيني متن بود.والبته چند غلط املايي کوچک:1.او "نتها" دوستيست 2.ازشدت سنگيني بغضهاي "گويم" از قامت ميشکند. درباره گزينه دوم مطمئن نيستم بزرگوار.