هیچ شعری مرا به اندازه دفتر سپیدم به وجد نمی آورد
در هر وزنی که بخواهم برایم میسراید وهیچ گاه ابیاتش پایان نمی یابند
درلابلای خطوط موزونش مینشینم وشعرهای سپید نهفته شده در تار پودش را میخوانم
فرش سپیدشعر هایم فقط بر چشمانی که به روشنی آفتاب مینگرند تن نشان میدهند
چون تارو پودشان با رنگهای سپید نقاش شده است...
و من همیشه میدانستم که هر چه زیباتر به آن خطوط بنگرم ،
آنها هم زیباتر،شفاف تر و آرام تر برایم میسرایند
شبها گاه تاسپیدی سحر مرا مجذوب خود میکنند،
آنها میخوانند ومن مینویسم
وتمام این سالها فقط وفقط یک درخواست از من داشتند؛
و اینکه تنها هستند ،
کسی با آنها نیست،
وآنها دلباخته قلم شده اند،
ومن هیچگاه قلم را از آنها دور نسازم...
موضوع مطلب :